منتظر موندم تا بگذره

اما حالا حرفی دارم که تو دنیای واقعیت نمیتونم بهت بگم

تو این شب ها دوست دارم بهت بگم :

.

.

.

دیدی ؟!!!!

اونچیزی که تو خلوتت میکردی رو اگه نخاد نه تو نه هیچکس دیگه نمیتونه انجام بده ؟!!!

دیدی بهت گفتم که قولت رو نش منو از دست میدی ؟!!

دیدی که منو نمیشناسی ؟!!!!

دیدی همیشه یک سوپرایز واقعی غیر قابل انتظار که همیشه ازش صحبت میکردم پشت سرم وجود داره و فقط یکبار برای تو نشان داده میشه ؟

دیدی باران کیه ؟!!!

دیدی نمیتونی از نقطه ضعف هام که فقط تویی که تو دنیا میدونیشون ، استفاده کنی ؟؟!!!

مشکل شما پسرها اینه که نمیدونید در مقابل دیوانگی های یک دختر هیچ هستین

و اگر بخاد خودشو آتیش بزنه ، میزنه اما نمیزاره هیچکسی ازش سو استفاده کنه

دیدی خودت و باردیگاردهای غول که اوردی با خودت در مقابل کسی یک روز برای تو طوری جنگید که کسی نجنگیده بود شرمی بیش برای تو نخواهد اورد ؟

دیدی بهت گفتم فکر میکنی منو میشناسی ؟ گفته بودم از لبخند مهربونی هام از یک جای دیگه به بعد بترس چون یک روز برای همیشه سوپرایزت میکنم

تا وقتی هستم قدر بدون ، سرگرم بازی نشو /

دیدی که مکر و حیله خدا چه شکلیه ؟!! گفته بودم مراقب  خودت باش دُور نخوری

کیو میخواستی گول بزنی !!! وقتی فقط توئی که تو این دنیا هستی ؟!!!

کیو میخواست فریب بدی زرنگی کنی ، وقتی فقط  خداست که تو این دنیاست و هیچی جز اون نیست

تو که  اونقدر باهوش بودی که هیچکس رو به قدر هوشت نمیدیدم ،  چرا دُور خوردی !!!

متوجه شدی  چیشد ؟!!!

دوست داشتم بهت بگم

عشقت عشق نبود . هرچند توش التماس بغض درد  خواهش باشه گرچه من انتخاب شدم تا تو عاشقی کنی اما تو عاشق نیامدی و فکر کردی که این اولین باره صحنه زندگی عشق من رو به تماشا میشینه درحالی که صحنه ، صحنه تو بود نه من

و من بازیگری بیش نبودم

حتی نمیدونم تو شایسته شنیدن این حرفا در گوش باد هستی یا نه

اما زندگی همچنان ادامه داره

تو زندگی میکنی

و من نیز .

امیدوارم بودنم در زندگیت درسی به تو داده باشه تو که حتما برای من درس های بسیار بودی و من اموختم و می اموزم و همیشه شاگرد خواهم ماند .

امیدوارم توشه زندگی هاتون صداقت و از خودگذشتگی و درک و در دیگری را فهمیدن باشه

امیدوارم دوست بدارید و دوست داشته بشین

و در هر دوش صداقت و حقیقت کافی وجود دااشته باشه

امیدوارم گردنت از آنچه که از من بر آنست سبک بشه

و تو راحت زندگیتو بکنی

آزادیت آرزوست .

چه خوبه که

زیر پات خالی بشه کاملا 

یهو حس کنی الکی تکیه کرده بودی به دوره ورت و نه یکباره کم کم همش محو بشه 

و حس کنی چقد ارتباط ها الکی و بی کیفیتن 

و هیچکس ارتباط رو برای لمس روحت و خالصانه تو رو خواستن نمیخواسته 

نه فقط ارتباط های عاطفی 

بلکه اکثر روابطی که به تو مربوط میشین 

چه خوبه که یهو زیر پات خالی میشه 

آنقدر از دروغ های خیالی دوره ورم بیزار شدم که به واقعیت های تلخ، عاشقانه عشق میورزم و با دلی لبریز عشق آن ها را میپذیرم 

بهتر از این نمیشه ! 

عالیه 

 رفیق جان

تا حالا از خودت پرسیدی ؟!!!

خوده روابط آدما باهم چیه !!!!

که تو بخوای این همه کلک ، ناراستی ، حُقه  هم توش سوار کنی !

آدما تو درست ترین حالت هم موفق به ارتباط باهم دیگه نمیشن

انوقت توی اوج تاریکی یک رابطه ، تو بخوای شارلاتان بازی هم دربیاری و دروغ و هزارتا زرنگ بازی از نظر خودت هم دربیاری . رفیق !!!! باور کن ما به اندازه کافی در پرده هستیم

نیاز به ایجاد گنَد بیشتر در اوج تاریکیمون نیست واقعا 

حالا که  ارتباط واقعی آدم ها یک چیز نادر و کمیابه

و حال  وضع درختان و ستاره ها و طبیعت باهم دیگه خیلی بهتر از وضع ماست در این زمینه

بزار لااقل همینطور که هستیم بمانیم

در سیاهی ، خدای سیاهی شدن چه فایده دارد که تو به بیشتر بودن آن با دروغ ها تلاش میکنی ؟

یک نابینای واقعی باش

در تاریکی خودت بمان

بی آنکه خودت را به تاریکی و نابینایی بیشتری محکوم کنی

پ.ن : اعتراض نامه نیست . باشد که  این کلام رهایی بخش یکی از عروق گرفته تو باشد

در موردت چی فکری میکنم ؟!!!.

 تنها کسی که واقعا دارم . حس خوب تکیه به نیروی ناشناخته که نمیدونی از کجا جاری میشه به کجا میرسه و گستره اش رو هر چقدر تصور کنی کمه . حس تکیه کردن به تو . تنها گوشی که هر وقت مزاحمت میشم ملال نمیکنه از حرفام

در موردت فکر میکنم ، تنها مشکلت به ما آدم ها

چسبیدن به بدبختی و محروم کردن خودمون از خوشبختیه که برامون تدارک دیده شده بالا سرمون

اونقدری هست که غلفت ازش رو تکبر میدونی . اونقدر که غلفت ازش رو رفته رفته کُفر میدونی و  مگه غیر از اینه 

و اونقدر این خوشبختی مث گردش هر لحظه سیارات و ستاره ها در حال گردشه که اگه بهش نرسی و ازش کام نگیری خودتی که محروم شدی

در مورد فکر میکنم که عاشقمی دوستم داری لحظه به لحظه ازم محافظت میکنی به این اعتماد دارم

یعنی مثلا توقع نداشتم تصادف کنم . بعد در به در دنبال این بودم خب چرا تصادف کردم

نکنه مراقبم نیستی . در حالی که منو از مرگ سالم سالم بیرون اوردی

ولی اینقدر من توقعم بالاهه تو دنیای درونم با تو

در موردت فکر میکنم که یه طوری منو دوست داری که از شر بدترین شرایط و آدم هایی که ممکنه بهشون گرفتار بشم هم نجات میدی و دست همه رو میبندی

گاهی حتی به وضوح حس میکنم اونقدر واضح میشی که خودت روبرو میشی با اونا و اینو نشون میدی که پشت سرش من ایستادم خط قرمزتو رعایت کن

خدایا

من کودکیم که هرگز به این دنیا پا نذاشتم بدنیا نیومدم

هنوز در تو باقیم و هوای تو رو استشمام میکنم

روحم هنوز با تو به همان زبان قدیمی صحبت میکند و تو هنوز با من همان زبان صحبت میکنی

و تو اینو میدونی و در آغوشت مرا حمل میکنی

این فکریه که در موردت دارم

نماز ظهر و شب و صبح را که میگی رو هیچی جز کام گرفتن از تو از عظمتی که در اون لحظه جاریه نمیدونم

تو بی اندازه زیبایی

تو بی اندازه حقایق زیبایی داری که نمیدونم چقدر عمر میکنم تا تمامشان را با تمام وجود در وجودم ببلعم

نمیدانم گستره این عمر و هستی و زمان چطور میگذرد و به چه شکل ادامه پیدا میکند تا من شیرینی این حقایق را به کام این جان بچشانم

تو از اون مدل عاشقایی هستی که هر روز یک چیز تازه داری از عشقت برای گفتن

در موردت این فکر رو میکنم

که تو پایین میای

هیچکس نمیتونه سو استفاده کنه و مکر و حیله به کار ببره با هیچ چیزی اما تو هر موقع بخوای پایین میای برای عزیزی که دوستش داری

تا حدی که گره های وجودم بازه این فکرا رو در موردت دارم و نمیدونم اگر گره های بیشتریی باز بشه در وجودم ذهنم در این هستی جای میگیره یا نه

اما تو خوب دونستی ها رو در موردم میدونی

مث پرنده اییم که وقتی بالامو تو آسمون باز میکنم ناچارم دوستت داشته باشم چون تو آسمونی بیخیال انکه نیاز دارم ، معنی نمیددهم بی تو

ساده اس

منو با تمام سختی های این دنیا برای تجربه کردن و لمس تو در وجودم آفریدی

حس میکنم روزی روی این دوتا کف دستی که به سمت تو درازه و تو گاهی وقتا به دستام لبخند هدیه میدی

روی هر یک از کف  دست ها روزی تو دو کلید میزاری و میگی بیا این کلیدا

برو که برکتت دادم

من در موردت چی فکر میکنم

فکر میکنم مهر و محبتت همیشه بر من تمام میکنی

و برام بهترین ها رو تدارک میبینی

یه چیز دارم که بهت بگم خدا

اتفاق امروز روز که گرچه سکوتم رو تومیدونی و تو از گردش ایام و روزگار باخبری اما میبخشم چون تو بخشنده ایی و بزرگی

تو بخشنده ایی و بخشندگی من هم از توست

هیچ دلیل دیگه ایی جز تو ندارم

سبحانک

اشهد لا اله الا تو .

کاش یک کتاب نوشته میشد به اسم :

نحوه تعامل با مغز فندوقی ها

و من میتونستم یاد بگیرم که چطور میشه با مغز فندوقی ها ارتباط برقرار کرد و از دنیای اون ها پل زد به دنیای خودت و حداقل تو تعامل روزانه بتونی باهاشون راحتر کنار بیای

مغز فندوقی ها کی هستن ؟

مغز فندوقی ها عبارت است افرادی که وسعت فکر و اندیشه های آن ها به اندازه مغز کوچیک فندوق است

کسانی که به سختی میتوانند اندیشه خویش را گسترش بدهند

سختی هایی که این  افراد با این مدل تفکر و بودن در مغز فندوق با آن ها دست و پنجه نرم میکنند

بودن و ماندن در ترس های کوچیک

توجه به جزییات و کنار گذاشتن اصول اصلی و کلی . نگاه کردن به یک دونه موی ابرویی که افتاده بدون در نظر گرفتن خود ابرو و خود صورت و اصلا خود اون شخص و تمام وجودش

حسادت های بیش از اندازه

ذهنیت آشفته

ترس های بچگانه

و

حس میکنم به مرحله ایی رسیدم که دلم میخاد مدل جریان فکری آدم ها رو بشناسم خدا میدونه چقد عاشقم که دلم میخاد بشناسم خدایا راهی جلو پام بزار تا بشناسم و گستره ی این وجود رو گسترش بدم

مثلا هستند کسانی که بزرگ فکر میکنند حتی کارهای بزرگ میکنند و و عملشان متناسب با ذهنشون هست

اما عامل مهم فاسد شدن تمام اون بزرگی ها مثلا بخش خرافات و باورهای نادرست و  کم اندیشی در یک بخش از مغز هست

دوستان عزیزم

اگر کتاب جامع یا چیزی در این زمینه میشناسید که میتونه به شناخت بیشتر جریان فکری آدم ها کمک کنه بسسیار ممنونتون میشم که معرفی کنید

و اگه نیست که خودم تجربه کنم تحقیق کنم و  شروع کنم به نوشتن

مثل زمانی که حسابی تشنه م و لازم هست که آب بخورم

لازم هست اینو الان یاد بگیرم و ومش رو حس میکنم

پ.ن : این وقتا رو دوست دارم .

همیشه  خدا تو موسم جدید زندگیم قبلش منو به بلوغ و پیشنیازی میرسونه که قبل از اون یادگرفتن و آموزش اصلیه لازمه

حتی شناخت جریان فکری خودم و عامل اصلی که باعث فاسد شدن بخش بزرگی از انرژی هام میشه

من حتی لازم دارم بدونم تو چطور فکر میکنی خدای من . چطور می اندیشی در مورد آدم ها و قضاوتت چه شکلیه

نگاه هات . دوست داشتن هات

پس کمکم کن .